ولایت8
هفت تیر، دروازه دولت، فردوسی، انقلاب و بعد هم آزادی. این هشتمینبار بود که تمام قوای خود را آورده بودند به میدان اما باز هم شکست خوردند. تمام دنیای غرب از آنها حمایت کردند اما باز هم شکست خوردند. تمام غرب پشت سرشان بود اما باز هم شکست خوردند. دیروز باز هم جنگ ایران با تمام پستیهای دنیا بود، چقدر زود تکرار شد.
دهه شصت را ما نسل چهارمیها این روزها میبینیم، میبینیم که وقتی تمام دنیا با زور در برابر خواست مردم ایران میایستند چه کار میکنند، میبینیم وقتی که بیرحمانه بچههای حزباللهی را میزنند اما آنها فقط بازهم چفیههایشان را به دندانهایشان میگیرند و میفشارند تا نشان دهند هنوز هم غیرت زنده است.
تفاوت بچههای نسل امروزی با دهه شصت فقط در این است که جنگ امروز بر سر آب و خاک نیست، اگر آن زمان اسم عملیاتها را والفجر 1 تا 8 میگذاشتند امروز دفاع ولایت 1 تا 8 را نسل چهارمیها انجام دادند و میدهند.
هر کدام از بچهها را که به اسارت میگرفتند مثل بعثیها با او رفتار میکردند، همه ما داستان شکنجه نیروهای ایرانی به دست عراقیها را حفظیم و حالا بیش از یک سال است که داریم عملی آن را میبینیم.
بچههای ما با کیف و کتاب آمده بودند، از سر درس و بحث خودشان را به میدان رسانده بودند، یکی سر کلاس حساب دیفرانسیل بوده، یکی صدرا، یکی هم"انقلاب اسلامی" و حالا همگی آمده بودند تا درس انقلاب را مشق و عملی پاس کنند!
دیروز نواب همان سهراهی شهادت بود، نجات اللهی کانل ماهی که فتح شد و آزادی موعود.
آنها هم بودند، آنها هم از سر درس آمده بودند، درسی که بی بی سی برایشان سرمشق کرده بود، با قمه و چماق، با شوکر و کلت، با بیحیایی و بی غیرتی و این را زمانی فهمیدم که دیدم در رسانههایشان نوشتهاند با زن و بچههایتان بیایید که نتوانند بزنندتان! آخر آنها هم میدانند که بچه حزباللهی شیعه همانی است که در مقابل بی حیایی و بیغیرتی عمرعاص سر فرو میانداخت و میگذشت، از حقش، از خودش.
اینبار هم تنها یا حسین شعارمان بود، حیدر، حیدر شعارمان بود، حزب فقط حزب علی، رهبر فقط سید علی شعارمان بود.
آنها هم تنها سطلهای زباله را آتش زدند و چند نفر را کشتند و تعدادی را به کما فرستادند و مثل قبل سوت و کف زدند و دختر و پسرهایشان دست در دست هم برای مصر و تونس دعا کردند!!
عدهای از بچهها نمازشان را در همان میدان انقلاب خواندند و با ما همراه شدند برای رفتن به آزادی. جمعیت تمام توجهات را به خود جلب کرده، انگار امروز همه اینجا قرار داشتند، برای عزاداری امام حسین که در ماه ربیع الاول هم نمیشود تلخیاش را فراموش کرد، هیچ وقت نمیشود فراموش کرد، یعنی اصلا نباید فراموش کرد چون امام سجاد گفته که اگر میخواهید اسلام زنده بماند از مظلومیت پدرم یاد کنید.
جمعیت حالا آنقدر زیاد شده که علی رغم تمام تذکرات بچهها برای مسدود نکردن راه اتومبیلها، کل عرض خیابان انقلاب مملو از جمعیتی است که هماهنگ با مداح شعار میدهند و به سینه میزنند.
پیادهروی از دروازه دولت تا مسجد دانشگاه شریف هیچ کس را خسته نکرده و این را میشود از آنجایی فهمید که برخی به خاطر تاول پاهایشان، کفشها را درآوردند و دست گرفتند و پا برهنه قدم به سوی آزادی برداشتند.
صداها گرفته آنقدر که شعار دادهاند، کیفهای پر از جزوه و کتاب هم شده مزید بر شرایط نامساعد که سرمای هوا یکی از آنها بود اما همگی شیرین بود.
شیرین بود، خیلی، نماز در مسجد دانشگاه شریف، بچهها خسته و کوفته جوراب را که با خون به پایشان چسبیده درمیآوردند برای تجدید وضو، با هم شوخی میکنند، چقدر زیباست اینجا. یک میگفت نسل چهارم با بوی باروت و صدای زوزه خمپاره بزرگ نشده، کربلای 4 و 5 رو ندیده، از گردان میثم و عمار هیچ نمیداند، درست، ما هیچ کدام از اینها را ندیدهایم اما مطمئنم که روحیه بچهها همان روحیه شب عملیات بود، آموزش ندیدند اما این همان یادگار انقلاب خمینی برای تمام فرزندانش است.
همه در صف نماز قرار دارند، رکعت دوم نماز صدای گریه را بلندتر میشنوم و اینجا میشود حضور امام زمان را حس کرد...