رزمنده حشیشی تا ویدئوی داخل جبهه!
نمی دونم سید ابوالفضل کاظمی را چقدر می شناسید، فقط همین را بگویم که فرمانده گردان میثم بوده. گردان میثم را هم اگر نمیشناسید در این حد بدانید که معروف بوده به گردان لُنگی ها و گیوه پوشها!
شاید باورتون نشه که سید ابوالفضل زنده است و تا الآن هم سراغی از این بنده خدا گرفته نشده. سه سال قبل بود که برای یک هفتهنامه شناخته شده رفتیم سراغش، البته ما هم آقا سید را نمی شناختیم و به واسطه یکی از نیروهایش با او آشنا شدیم.
آن زمان که مصاحبه با ابوالفضل کاظمی چاپ شد کلی از خوانندههای مجله با ما تماس برقرار میکردند و میگفتند تازه جبهه را شناختند و خلاصه در ادامهاش گریه و احساسات تابعه!
آقا سید بعد از این همه استقبالی که از مصاحبهاش شد قدری شناخته شد و اصلا آن دسته از بچههای جبهه و جنگ که حالا از مدیران این مملکت شدهاند فهمیدند که زنده است.
چند مصاحبه دیگر برای سید برنامه ریزی کردیم که یکی از آن ها "..." بود.
قرار شد خودم مصاحبه را انجام بدهم، قرارمان بوستان کوثر در یکی از محله های قدیمی پایین شهر بود همان بوستانی که "ماشین دودی" شاه عبدالعظیم در آن قرار دارد.
من زودتر رسیدم، زنگ زدم به همراهش، جلوی ماشین دودی بود، مثل همیشه، گیوه سفید و دستمال یزدی!
بیش تر از 50 سال دارد. دستمال یزدی را چند دور لابه لای انگشتاش تاب داده و پاشنه گیوه هاش را هم خوابانده!
رفتیم روی یک صندلی داخل پارک نشستیم تا اینکه عکاس روزنامه هم رسید، این عکاس هم مثل همه عکاس های دیگه ای که حدودا تا الآن من با 50 نفر از آن ها کار کردم و برخورد داشتم انگار که از دماغ فیل افتاده وقتی ما را پیدا کرد به من گفت که اینجا و از این فرد باید عکاسی کنم؟(منظورش داخل پارک و همین طور فرد مصاحبه شونده بود که گیوه به پا داشت و دستمال به دست) من هم بلند گفتم اشکالی دارد؟
مصاحبه تمام شد تا اینکه سید گفت می خواهد کسی را به ما نشان بدهد که راننده شهید چمران بوده، نه راننده الگانس ضد گلوله(البته درستش مقاوم در برابر گلوله مثل خانه های مقاوم در برابر زلزله که ضد زلزله نامیده می شود!)بلکه راننده موتور چمران بوده است.
من و عکاس روزنامه همراه سید شدیم تا اینکه رسیدیم به یک مغازه حوالی شوش، یک مغازه موتورسازی درب و داغون، جوری که به قول خودمونی تر روغن ازش می چکید!
نصف بدنش آویزون نصف دیگه بود، یعنی یک طرف بدنش بی حس بود و فلج. همان نیمه فلج هم پا نداشت! یعنی از زانو قطع شده بود.
آقا ابوالفضل به ما گفت که جلال نه کارت جانبازی گرفته و نه اجازه می ده که کسی کمکش کنه و خودش تنهایی موتورها را تعمیر می کند.
سید گفت جلال لات شوش بود تا اینکه چمران به من گفت موتور سوار حرفه ای می خواد و من هم اومدم تو محله خودمون هر چی موتور سوار عشق سرعت و مدعی بود سرخط کردم برای جبهه، همشون هم قبول کردند که بیان خط، جلال هم یکی از اون ها بود با این تفاوت که می کشید، حشیش!
کاظمی گفت که چمران برای جلال جیره تعیین کرده بود و هر روز بهش می رسوند تا اینکه ترکش داد! چمران ترکش نکرد بلکه ترکش داد!
"عملیات شد، ما شروع کننده بودیم، رسیدیم به معبر، جلال جلوتر از همه بود، معبر را ندید، پای راستش رفت روی مین، استخوان ساقش فقط به پوست آویزان بود و یک گردان که می رفت چیزی از آن باقی نماند."
"جلال چفیه را گذاشت داخل دهانش، دستمال یزدیش را که همیشه دور دستاش پیچیده بود باز کرد، چاقوی ضامن دارش را که حالا دیگر زنگ زده بود باز کرد و پایش را که به پوست بند بود، جدا کرد، پایش را خودش قطع کرد و انداخت روی خاکریز و ..."
حالا این جلال روبه روی من بود که وقتی جنگ تمام شد تازه به دنیا آمدم، روبه روی عکاس روزنامه بود که وقتی جنگ شد قطعا 20 سال را داشته و حتما آن زمان داشته در دماغ فیل تکمیل می شده اما حالا در گوش من می گوید این مصاحبه ات را نمی گذارند که چاپ شود!
120 دقیقه مصاحبه طبق پیش بینی عکاس ما آرشیو شد ولی حالا خاطرات سید ابوالفضل با عنوان "کوچه نقاش ها" طی 2 ماه به چاپ بیستم رسیده و خبرنگاران دربه در دنبال گرفتن مصاحبه با او هستند.
این را هم بگویم که سید ابوالفضل اصلا اخراجی ها و ده نمکی را قبول ندارد و معتقد است این فیلم تنها یک دروغ برای بردن آبروی جنگ است، کاظمی می گوید گردان میثم، گردان مجید سوزوکی ها بود اما مجید های ما پاشون که به جبهه می رسید پاک می شدند نه اینکه دزدی کنند و بزنند و برقصند یا برای عشقشون اومده باشند جبهه! بچه های ما لوطی بودند، لوطی گری شون هم برای خدا انجام می دادند، ما داشتیم طرف ویدئو را گذاشته بود داخل دستمال یزدی، از تهران تا جنوب با خودش آورده بود تا بچه ها را با فیلم های بروسلی و رامبو سرگرم کنه و هنر رزمی بهشون یاد بده، اینها مجید سوزوکی بودند!
این را هم بگویم که آن عکاس بنده خدا را چند روز قبل دیدم و این ماجرا را برایش گفتم، گفتم که الآن کتاب سید چاپ بیستم رسیده و دوربین ها زیادی در روز فیلم و عکس او را ثبت می کنند اما او بی خیال هر چیزی که ممکن است این مملکت از دست بدهد پکی به سیگارش زد!