شب انتخابات چگونه گذشت؟
دیشب بعد از اینکه مصاحبه برای سایت آقا رو بعد از دو ماه بالاخره تنظیم کردم، گوشی همراهم را برداشتم که مطمئن شوم برای نماز صبح سر زنگ است، تاریخ گوشی 22 خرداد را نشانم داد، 2 ساعتی از بیست و یکم گذشته بود و حالا وارد بیست و دو خرداد 1389 شده بودیم.
اصلا برایم قابل پذیرش نبود که یک سال از انتخابات دهم گذشت، یاد خاطرات شب بیستودوم افتادم، ساعت 10 بود که موسوی کنفرانس خبری گذاشت، من و عبدالله هنوز روزنامه بودیم، خبرها رو میفرستادیم رو سایت، بعدش هم ویژهنامه انتخابات 8 صفحهای ایران را تهیه کردیم.
ساعت از 2 نیمه شب گذشته بود که با ابوترابی تماس گرفتم، نائب رئیس اول مجلس. فکر میکنم وزارت کشور یا شورای نگهبان بود چون خیلی سر و صدا میآمد، آخرین خبرها را از او گرفتم، دیگه به قطعیت رسیده بودیم که دکتر با رای خیلی بالایی برای بار دوم لباس خادمی ملت را به تن میکند.
دقیقه به دقیقه بچهها زنگ میزدند و از آرا میپرسیدند، اصلا آرام و قرار نداشتیم، از تصور اینکه بچهها بعد از قطع مکالمه چقدر احساس زیبایی دارند خوشحال بودم، به همه میگفتیم دکتر باز هم بُرد...
نماز صبح را با هم خواندیم، تا ساعت 6 اصلا حرکت عقربهها را فراموش کرده بودیم، چشمهایمان از شدت خواب میسوخت، خیلی خسته بودیم، سه ماه دائم انتخاباتی بودن، رمق برایمان نگذشته بود.
رفتم نمازخانه دیدم عبدالله کنجی را پیدا کرده و از سرمای کولرگازی خودش را مچاله کرده و خوابیده، عبایی را برداشتم و رویش انداختم، خودم هم یک عبا را گذاشتم زیر سرم و یکی هم انداختم روم.
ساعت 8 از خواب پریدم، دیگه کم کم بچهها داشتند میرسیدند، سریع نشستم پای سیستم، هیچ وقت این روز را فراموش نمیکنم، آفتاب کم رمقی اول صبحی تابیده بود داخل سالن تحریریه و نسیم خنک کولرهای گازی آدم را حسابی سرحال میآورد.
اولین خبری که دیدم خبر رَکَب زدن کرباسچی به کروبی بود که به میرحسین رای داده بود و برگه رایش را هم به دانشجویان امیرکبیر نشان داده بود، سریع یک مطلب نوشتم با این تیتر: "کروبی باز هم خواب ماند".
یاد یادداشت چند روز قبل حسین شریعتمداری افتادم که خطاب به کروبی نوشته بود در آخریت لحظه اطرافیانت تو را رها میکنند، همین را در مطلبم آوردم که اتفاقا خیلی هم بازدید کننده داشت.
تا شب یکسره کار داشتیم، میخواستم برم خونه که مقداد گفت: کجا؟!، گفتم: دیگه تمام شد، اما انگار تازه شروع شده بود.