وقتی میرحسین از رجانیوز نام برد
همه چیز را گذاشتهایم برای میز مناظره، این هم از کم کاریهای ماست که بچه حزباللهی لقب گرفتهایم.
خودم را اینجوری قانع میکنم که بابا تو حداقل برای انتخابات 100 تا مصاحبه و یادداشت توی روزنامهها و سایتها داشتی و این خودش کلی کاره اما به نظرم دکتر باز هم تنهاست. روی تمام پلاکاردها و پوسترهایمان نوشتهایم: همه چیز پای میز مناظره و این یعنی ما بلد نیستیم از کاندیدایمان دفاع کنیم...؟!
توی خیابان، پارک، مترو و اتوبوس همه از انتخابات حرف میزنند، یک برگهای را دست چند تا "سبز بسته" میبینم که دارند داخل مترو بلند بلند برای مردی میخوانند تا بقیه مردم هم بشنوند و آن همان برگهای است که حکایت از دولت هزار فامیل احمدی نژاد دارد!
شهدا با این برگهها کفپوش شده است.
بازهم همه چیز پای میز مناظره...
تازه رسیدم خانه که یکی از بچههای رجا زنگ میزند و میگوید که سریع بیا دفتر، ساعت نْه میرسم.
احسان صالحی و بقیه بچههای رجا هم هستند.
چه شبی است امشب، شب مناظره دکتر با میرحسین است.
هیچچیز آرام نیست، میدانم که تمام بچهها دلشوره دارند، آخر قرار است همه چیز پای این میز تمام شود، دکتر را تنها گذاشته بودیم؟ سوالی که همراه با عذاب وجدان ذهنم را درگیر کرده بود.
شب وفات امام است و ما سیاسیترین سریال 6 قسمتی مناظرات را به تماشا ایستادهایم!
چند دقیقهای از 10 شب گذشته و دوئل آغاز میشود. دکتر آنقدر آرام فرمان را گرفته و گاز را تا ته فشار داده که همگی مات و مبهوت ماندهایم.
بچهها آنقدر استرس دارند که نشاندنشان محال است، برخی تسبیح به دست تند، تند راه میروند و گاهی هم به صفحه تلویزیون نگاه میکنند. از همه آرامتر احسان است که گاهی اوقات چیزی را روی کاغذ مینویسد.
"همین روحیه شما که در حال حاضر پیداست و در صدا وسیما و رجانیوز میدانیم چه کسانی هستند و چگونه عمل میکنند".
موسوی از رجانیوز نام برد، همین.
تنها این لبخند نیست که بر لبان بچهها مینشیند بلکه این نفسهای راحت است که توسط آنها کشیده میشود. خدا را شکر میکنم که مزد زحماتشان را از دکتر که نه، از رقیب دکتر گرفتند.
حالا فهمیدم دکتر تنها نبود، خستگی همه از تن بیرون میشود، بچهها پاداش خودشان را در کمال افتخار گرفتند و مدالهایشان را برای ابد بر سینههایشان زدند.