آژانس فراموش شده
می خوام برای سی و سومین بار "آژانس شیشه ای" رو ببینم.
حاتمی کیا آژانس رو در همین حال و هوای عید ساخته برای همین هر سال که نزدیکی های عید می شه یاد "عباس" می افتم.
دلتنگ حاتمی کیای آژانس شیشه ای هستم، پرویز پرستویی و دوستش آقا رضا از نوع کیانیان، بدون برچسب میرحسینی.
دلتنگ "نِه" گفتن های حبیب رضایی با اون لهجه مشهدی که گرفته بود، مچ انداختن حاج کاظم با پسر بزرگش که صدای لرزش کرکره ی فلزی آژانس رو هنوز تو ذهنم نگه داشته.
نمی دونم حالا که بیش از یک دهه از آژانس می گذره ابراهیم، پرویز و رضا! وقتی اون رو می بینند چه حسی بهشون دست می ده، اصلا حال و حوصله دارند که باز فیلم رو بینند؟
یادمه پرستویی می گفت وقتی که داشتم فیلمنامه آژانس رو می خوندم توی اتوبوس بودم، آنقدر گریه کردم که راننده نگه داشت و مردم رفتند برایم آب میوه خریدند تا اینکه حالم بهتر شد.
رضا کیانیان همون که از دوستان قدیمی آقاست، همون که درس طلبگی رو نصفه نیمه رها کرده و اومده سراغ دلقک بازی*، با اون بازی حرص دربیارش، همه ما رو غافلگیر کرد، سرمقاله "کلمه" رو می گم!
امروز ۲۹ اسفندماه ۱۳۸۸ شمسی است و من تنها یک آرزو دارم که اون رو هم از خدا می خوام، خدایا آخر و عاقبت ما رو به خیر کن...
*پدرش بازی گری را دلقک بازی می دانست!