ابوطالب همچنان در بند آمریکاییهاست؟
نزدیکیهای مترو شهدا بود که دیدمش، از دور نشناختم، خیلی آشنا به نظر میرسید، تندتر قدم برداشتم تا اینکه دقیقا جلوی پله برقی به هم رسیدیم.
ابوطالب بود از نوع سعیدش، همان که روزگاری رای ما را برای نمایندگی مجلس هفتم داشت و هر روز که میگذشت هزار بار از خداوند طلب مغفرت میکردیم برای این خبط عظیم.
نمیدانستم بعد از این همه مدت که ندیده بودمش از کجا شروع کنم، فقط میدانم که دو اسم میرحسین و احمدینژاد زیاد لابهلای حرفهایمان شنیده میشد.
خدا را شکر هم مسیر بودیم تا هفت تیر.
از هفت تیر میخواست برود صدا و سیما و من هم روزنامه.
به ابوطالب گفتم شما که رفتی در ستاد موسوی سینه چاک کردی چرا بعدش نیومدی جلوش قرار بگیری و بگی که این راه تو را به ترکستان میبرد؟
سعید که روزگاری دوست سهیل بود انگار که دارم حرف مزخرفی میزنم جوری نگاهم میکرد که واقعا فکر کردم دارم حرف مزخرفی میزنم.
میگفت مگه میرحسین کار بدی کرده؟! حقش را میخواهد بگیرد، من هم معتقدم تقلب شده!
گفتم این حرف یعنی زیر سوال رفتن تمام انتخابات های سی سال گذشته و حتی انتخاباتی که خودت را به مجلس هفتم راه داد، چون با همان روش بلکه مدرنتر از قبل انتخابات برگزار شد.
حاج سعید قصه که انگار به در و دیوار خورده باشد آنقدر با این حرفش خود را دور از انقلاب نشان داد که دلم به حرفهای سهیل کریمی گواهی پیدا کرد، ابوطالب گفت: بله من حتی معتقدم که در همان انتخابات معروف با ۹۸ درصد آری به جمهوری اسلامی هم تقلب شده است!
دلم سوخت برای این همه انحراف از خمینی، از انقلاب، از شهدا.
مگر چند روز در بند آمریکایی ها بود که تا آخر عمر در بند افکار آنها ماند؟