لطفا صدای پخش را کم کنید
تا میرسم کنار خیابان پیکان سفید رنگی که مانند ماشین های دهه ۵۰ اسپرت شده است و از مشخصه های بارز آنها نزدیک بودن سطح اتومبیل با زمین و دودی بودن لچکیهای عقب است بوق میزند و من با گفتن "شهدا" سوار میشوم.
تاکسی نیست، از همین مسافرکش های شخصی است مثل لباس شخصیها که کمک نیروهای ضد شورش و پلیس هستند آن ها هم به تاکسی ها کمک میکنند البته تاکسیرانی هم مانند نیروی انتظامی میگوید شخصیها تخلف می کنند و ما با آن ها برخورد میکنیم اما ته دلشان از اینکه این ها هستند خوشحالند.
خانمی که حجاب (بی حجابی) امروزی داشت با سوار شدن من خودش را روی صندلی عقب راننده جا داد و من کماکان منتظر پاسخ سلامی بودم که حین سوار شدن دادم.
یاد یکی از همشهریهایمان افتادم که تعریف میکرد چند سال پیش وقتی به تهران آمده بود زمانیکه سوار تاکسی میشود تا به منزل پسرش برود سلام میکند و راننده از او میپرسد آقا شما شهرستانی هستید؟
معلوم است لچکیها با برچسب هایی که سال ها قبل مد شده بود و هر کسی میخواست شیشههای اتومبیلش را دودی کند آن ها را میچسباند دودی شدهاند چون مقداری از برچسب های مشکی رنگ در اثر گرما یا عدم دقت نصاب آن چروک شده است.
راننده لاغر و نحیفی که عینک رشیدپوری بر چشم دارد با کنترل دستگاه پخش خود دائم در حال عوض کردن آهنگ هاست، یکی از یکی غمگین تر ، شعرهایی که معشوق را تصویر نگاری میکنند و دل جوان مجرد راننده را آب میاندازد، اینکه از کجا فهمیدم مجرد است را نمیدانم ولی شنیدم که اینجور آهنگ ها را بیشتر مجرد ها گوش میدهند.
زمانی صدا را زیاد می کند و زمان دیگر به دوبس آن میافزاید، میخواهم بگویم آقا لطفا صدایش را کم کن یا اصلا خاموشش کن که راننده خودش صدا را کم میکند.
ناراحتم از اینکه حقم را درخواست نکردم، ناخودآگاه به یاد دیشب افتادم که فیلم هایی پخش نشده از اوایل انقلاب را تلویزیون کوتاه کوتاه پخش کرد، اعلام فعالیت های شوارای انقلاب فرهنگی در تلویزیون بود که مجری بدون ریش آن با صدایی لرزان که نشان از ناشی گریاش بود مهمانان را معرفی می کرد.
حبیبی چقدر لاغر بود، سروش دوران انقلابی گری خود را می گذراند، ریش بلندی تا روی برجستگی گونههایش را گرفته بود، از فعالیت های شورا برای تغییر سیستم آموزشی خصوصا اسلامی شدن دانشگاه ها حرف میزد میگفت این کار بر سینما و تائتر و دیگر مسائل فرهنگی که هنر هم جزئی از آن است ارجحیت دارد برای همین ما از دانشگاه ها شروع کردیم.
سروش از آینده حرف زد آیندهای که باید افراد آن از دانشجویان مسلمان و ولایت مدار باشند.
صدای خواننده رپ دوباره بلند میشود، قبل از شروع آهنگ فردی با صدای کلفت میگوید سروش هیچ کس، میشناسمش، تقریبا یک ماه پیش بود وقتی به دفتر یکی از بچه ها رفتم آنجا دیدمش، دوستم گفت هیچ کس است، فکر کردم مسخره میکند تا اینکه فهمیدیم آقا بین جوانان مشهور است.
اینبار میخواهم تذکر بدهم، در ذهنم لغت تذکر حالم را به هم میزند، من را یاد عباس عبدی ها و اکبر گنجی هایی میاندازد که با ریش های توپی روی صورت های گردشان به جوانان پاک دهه ۶۰ تذکر میدادند با پونز و چک، با ناسزا و آبروریزی، خاطرهای که هنوز آدم های عقدهای آن روزگار در یاد دارند، عقده هایی که امروز بازگشایی میشوند.
دوسال پیش بود یکی از بچههای جبهه و جنگ که تو هیچ کدوم از تقسیم بندی های باکری جا نمیگرفت مطلبی را برایم میل کرد تا من آن را چاپ کنم، تیترش این بود"چرا دیگر به آهنگ های مبتذل اتومبیل ها تذکر نمیدهیم؟"
آرام دستم را میگذارم روی شانه استخوانی پسر جوان و می گویم: لطفا صدای پخش را کم کنید.